۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۱

ز من که عاشق و رندم مجری زهد و صلاح
که روز مستم و شب هم زهی صباح و رواح

قبه و واعظ ما را که بحر علم نهند
همان حکایت کالبحردان و کاملاح

ترا که نیست صلاحیت نظر بازی
در آن نظر بود ار خوانمت ز اهل صلاح

به پرتو رخ تو آفتاب را چه فروغ
على الخصوص چراغی که بر کنی به صباح

مهوش رغز نظرها که در شریعت عشق
گرفته اند تماشای روی خوب مباح

زمان حادثه ساقی بریز می در جام کمال
چو باد فتنه وزد در زجاج به مصباح

محتسب آمد به جنگ خیز نو نیز
به باده غسل برآور که الوضوء سلاح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.