۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۸

هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست
پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست

هست گفتند آن دهان را هر چه می گویند نیست
گفتند آن میانرا هر چه می گویند هست

دل شکست از غصه کآن ابرو ز چشم انداختش
شیشه پر خون بود از طاقی در افتاد و شکست

خون دل در هر رگ از شادی بجست از جای خویش
چون به قصد خون من از شست تو تیری بجست

گفته بود از غمزه پیکانها نشانم در دلت
هرچه گفت آن سنگدل بک یک مرا در دل نشست

مرحبانی داشت دل مقصود ازان مقصود دل
مرحبا ای دل گرت مقصود خواهد داد دست

تیم کشته مانده بود از نیم ناز او کمال
یک دو شیوه گر نمی کرد آن دو چشم نیم مست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.