۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۴

گلی چون سرو ما در هر چمن نیست
و گر باشد چنین نازک بدن نیست

به باریکی لبهاش ار سخن هست
در آن سوی میان باری سخن نیست

از آن حلوای لبها صوفیان را
بجز انگشت حسرت در دهن نیست

مرا بیمار پرسی آمد و گفت
بحمد الله که خونه زیستن نیست

نیاساید شهید عشق در خاک
گرش گردی ز کویت به کفن نیست

نشد دل جز میان بار و من گم
به او باشد بنین باری به من نیست

کمال آن مشک مو را نیک دریاب
کزین آهر به صحرای ختن نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.