۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۱

گل به صد لطف بدید آن برو پنداشت تن است
شکل خود دید همانا چو ز آبت بدن است

نازک اندام که ز آسیب صبا تاب نداشت
ظلم باشد اگر از برگ گلش پیرهن است

ای گل از سیم بناگوش بشم گیر به وام
مایه حسن و میندیش که قرض حسن است

نکنم جز به خیال قد نو نه دراز
بلبلان را سخن ار هست به سرو چمن است

نیست الا اثر سوز دل و آه درون
بر لب از خال تو این دود که بر جان من است

مشک بر گردن آن ترک خطا نیست
بت چینش مگر آورده خراج ختن است

ز زلف میچکد آب حیات از سخنان تو کمال
سخن این است که گونی تو دگرها سخن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.