۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۶

سر زلف تو دزد دل های ماست
گر آویزی او را از گردن رواست

به بالای لب نقطة خال تو
خطا نیست آن نکته مشک ختاست

صفاهاست با آن دو رخ دیده را
غباری اگر هست از آن خاک پاست

به دور تو صوفی با پوش شد
که از دست تو پیرهن ها فباست

ز من گفته صبر کن نیم دم
از آن روی چندین صبوری کراست

جدا می کند فرقت جان ز تن
قرارم ز دل نیز این خود جداست

کجا شد دلت باز گفتی کمال
تو خود نیک دانی مرا دل کجاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.