۴۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

روزی که به من ناز و عتابت به حساب است
آن روز مرا روز حساب است و عذاب است

گفتی پس قرنی ز جفایت بکشم دست
فریاد من از دست تو باز این چه عتاب است

خواهند شدن صید و تا ماه ز ماهی
کز عارض و زلف تو بسی شست در آب است

گرد لب و رخسار تو جان بر سر آتش
از ذوق نمک رقص کنان همچو کباب است

من پند تو چون بشنوم ای شیخ که چون عود
گوشیم سوی مطرب و گوشی به رباب است

در مجلس و عظم به قدح پیش کشد دل
روزی که هوا سرد بود روز شراب است

از غمزه میندیش کمال و بکش آن زلف
گر مرغ ببر دام که صیاد به خواب است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.