۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵

درد کز دل خاست درمانیش نیست
خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست

از لبت دورم چو مهجورم ز تو
جان ندارد هر که جانانیش نیست

بی رخت شد چون دهانت عیش من
تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست

پیشه رندان پارسا طفل رهست
لاجرم جز چشم گریانیش نیست

نیست مسکینی که بر بویت چو عود
دود پیدا سوز پنهانیش نیست

پیر ما بوسی از آن لب بر نکند
چون کند بیچاره دندانیش نیست

نیست بیار لذتی در خور کمال
بی نمک خوانی که مهمانیش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.