۲۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

بیخدمت تو کس به جهان عزتی نیافت
شاهی که چاکر نو نشد حرمتی نیافت

در نامه سعادت خود دردمند عشق
بیداغ محنتی رقم دولتی نیافت

تا غم نخورد و درد نیفزود قدر مرد
تا لعل خون نکرد جگر نیمنی نیافت

دل زان لب و دهان نتوانست برد جان
بودش مجال تنگ مگر فرصتی نیافت

بی خنده تو کان نمک خوان رحمت است
جان از نعیم هر دو جهان لذتی نیافت

پشمینه پوش خرقة سالوس تا نسوخت
از جامه خانه کرمت خلعتی نیافت

چندانکه باز جست در اعمال خود کمال
مقبول تر ز ترک ریا طاعتی نیافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.