۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴

با چشم من این اشک روان را چه فتادست
با جان من این سوز نهان را چه فتادست

گر خون رود از دل که کبابست عجب نیست
این دیده خونابه چکان را چه فتادست

اگر تن به تب هجر به پا بسته چو شمع است
با سوختن این رشته جان را چه فتادست

از پای گر افتم من دور از تو به راهم
آن گیسوی در پای کشان را چه فتادست

چشم از هوس دیدنت افتاده برونست
با روی تو چشم نگران را چه فتادست

دی راند مگس از من بی طاقت و می گفت
گرد پشه این مگان را چه فتادست

در جان کمال آمد و افکند صد آشوب
یارب به من آن شوخ جهان را چه فتادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.