۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴

ای روی دردمندان بر خاک آستانت
از آب و خاک زآن سو غوغای عاشقانت

عرش آشیان همائی ما جمله سایه تو
با این صفت چه دانند این مشت استخوانت

ذرات کون بک بک در ممکنات عالم
جستند و بافت برتر از کون و از مکانت

غیرت به پست و بالا پنهان نبود و پیدا
غیرت ندانم از چه میداشتی نهانت

زین پیش عقل و دانش دادی ز خود نشانم
گم کرده ام نشانها تا بافتم نشانت

در بر رخم چه بندی چون رفته ام به بامت
روی از چه باز پوشی چون دیده ام عیانت

دری ز گنز مخفی دارد کمال با خود
گر گوش داری این در آید به گوش جانت

دی میشدی خرامان چون سرووعقل می گفت
خوش میروی به تنها تنها فدای جانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.