۳۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶

گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدائی را

من ازین در نروم زانکه به جانی نرسد
هیچ کاری به طلب عاشق هر جائی را

روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
به کجا میبری این خوبی و زیبائی را

چه ورنها که کهن کرد به دفتر گل سرخ
تا بیاموخت ز رویت چمن آرائی را

خارمژگان منگر پای بنه بر سر چشم
که زیانی نرسد از مژه بینایی را

روی زاهد نکند آرزو این چشم نرم
میل خشکی نکند مردم دریائی را

در نگیرد دمت ای ناصح دانا به کمال
تا بر آتش ننهی دفتر دانائی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.