۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

شب سوى ما هوس آمدن است آن مه را
دیدهها پاک بروبید به مژگان ره را

تا تو بر گوشه نشینان گذری چشم و مژه
آب و جاروب زده صومعه و خانقه را

بچه منصوبه ندانیم بریمت به وثاق
تو شهی می توان برد به بازی شه را

جان ما بیش مسوزان چو بر آوردی خط
دود برخاست منه بر سر آتش که را

بی صلای سحری مرغ سحر بیدار است
حاجت بانگ زدن نیست دل آگه را

جوید از صحبت ما زاهد پر حیله گریز
طاقت پنجه شیران نبود روبه را

بر آن زلف که بادش شب ما کرد دراز
عاشقان دوست ندارند شب کونته را

گشت رنگین ز سخن دفتر اشعار کمال
گر به سرخی بنویسید و ایضا له را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.