۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۰

به دل نمی‌گذری، تا کجا گذر داری
فکندی از نظرم، تا چه در نظر داری

سرت نمی‌شود از جام صحبت ما گرم
مگر خمار ز پیمانه دگر داری؟

نماند بر سر بالین من کسی، چه شود
مرا اگر ای اجل امشب ز خاک برداری؟

نکرده‌ای مژه‌ای تر به خون ز سنگدلی
ازین چه سود که صد چشمه در جگر داری

ز بوی باده من از خویش رفتم ای ساقی
مرا ز من خبری ده اگر خبر داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.