۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۲

از ره به خواهش دل شیدا چه می‌روی
گر عاشقی، به کوی تمنا چه می‌روی

در گل گرفته‌ام در و بام ترا ز اشک
دیگر به باغ، بهر تماشا چه می‌روی

بی بوی پیرهن مبر از گریه نور چشم
چون باد شرطه نیست، به دریا چه می‌روی

خواهد کشید پرده ز رخ، گل به وقت خویش
ای باد صبحدم، به تقاضا چه می‌روی

یوسف نه‌ای تو، طاقت زندانت از کجاست
بی پرده پیش چشم زلیخا چه می‌روی

دامن گرفتن تو چنان آیدم، که کس
پرسد ز آفتاب که تنها چه می‌روی

کمتر ز لاله‌ای نتوان بود در جهان
بی داغ دل، به دامن صحرا چه می‌روی

عالم ز تو خراب شد ای اشک پرده‌در
بس کن، پی برهنه به یغما چه می‌روی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.