۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۲

کشته‌ای اول به نازم، باز خندان کرده‌ای
می‌توان دانست کز قتلم پشیمان گشته‌ای

من طلبکار توام با چشم در دیر و حرم
تو مرا در سینه همچون روح پنهان گشته‌ای

بعد ایامب که پیشش یافتی راه سخن
عرض حال خویش کن ای دل، چه حیران گشته‌ای؟

مرهم الماس ای دل بسته‌ای بر زخم خویش
کرده‌ای با درد خو، فارغ ز درمان گشته‌ای

از قبول عشق، قدسی کس مبادا بی‌نصیب
نیست جای غم که رد کفر و ایمان گشته‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.