۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۱

مباش غره به عهد قدیم و یار کهن
که هفته‌ای چو شود، خاربن شود گلبن

به جذب حادثه شد پیکرم چنان مشتاق
که پا نخورده به سنگم، کبود شد ناخن

میان عاشق و معشوق، راز دل گفتن
همین بس است که آزار لب نداد سخن

نهفته حیف نباشد چنان گل رویی؟
خدای را که رخ آلوده نقاب مکن

ز کار خود نگشوده‌ام گره، چرا قدسی
زمانه نی شکند ناخن مرا در بن؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.