۲۸۷ بار خوانده شده
..............................
..............................ا میکشم
او فراهم میکشد چو غنچه جیب از روی ناز
من به صد امید، دامان تمنا میکشم
وصل را زان دوست میدارم که هجران در پی است
از برای دیده آن خاری که از پا میکشم
در چمن چون غنچه تا کی میتوان دلتنگ زیست؟
خویش را چون لاله بر دامان صحرا میکشم
عشقت از غیرت ز خود میداشتم پنهان، کنون
اندک اندک از زبان خویشتن وا میکشم
قدسی از آسیب سوز سینه و سیلاب اشک
رخت خود را گه به آتش، گه به دریا میکشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
..............................ا میکشم
او فراهم میکشد چو غنچه جیب از روی ناز
من به صد امید، دامان تمنا میکشم
وصل را زان دوست میدارم که هجران در پی است
از برای دیده آن خاری که از پا میکشم
در چمن چون غنچه تا کی میتوان دلتنگ زیست؟
خویش را چون لاله بر دامان صحرا میکشم
عشقت از غیرت ز خود میداشتم پنهان، کنون
اندک اندک از زبان خویشتن وا میکشم
قدسی از آسیب سوز سینه و سیلاب اشک
رخت خود را گه به آتش، گه به دریا میکشم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.