۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۹

خون می‌چکد از دیده ز نظاره داغم
تا خون نشود، وا نشود غنچه باغم

پیدا نبود دل ز هجوم غم معشوق
پنهان شده از کثرت پروانه، چراغم

گر بر لبم انگشت زنی، جوش زند خون
کان غمزه ز خون کرد لبالب چو ایاغم

چون زنده کند صور سرافیل دلم را؟
گر بوی تو در حشر ندارد به دماغم

چون سبزه، ز گل تا به ابد خضر بروید
هرجا که نهد پا غم عشقت به سراغم

الماس چو تبخاله برآید ز لب مست
گر بر دهن شیشه نهی پنبه داغم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.