۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۴

چند چون ابر بر اطراف گلستان گریم؟
حلقه ماتمیان کو، که بر ایشان گریم

عمری از خون دل اسباب طرب جمع کنم
تا دمی بر سر کوی تو پریشان گریم

نوبت گریه به چشمم نرسد، زانکه مرا
دیده دل نگذارد که به مژگان گریم

مژه در خون جگر پنجه مرجان شد و من
در غم لعل تو یاقوت ز مرجان گریم

عمرها دیده چو گرداب کشید اشک به خویش
در دل قطره عجب نیست که طوفان گریم

نیستم ابر که در گریه تُرُش سازم روی
چشمه‌ام، با دل صاف و لب خندان گریم

دیده‌ام بر سر آب از الم فرقت توست
کافرم گر دم رفتن ز پی جان گریم

شهر بر گریه من همچو گریبان تنگ است
رو به صحرا نهم و درخور دامان گریم

نور مهر تو ز سیمای سرشکم پیداست
دامن از غیر بپوشم چو به دامان گریم

فرصت گریه ندارم ز گرفتاری عشق
ورنه صد بحر به یک جنبش مژگان گریم

بس که دل می‌کشدم سوی اسیران قدسی
روز تا شب روم و بر سر زندان گریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.