۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۹

سر تا قدم ز داغ تمنا در آتشم
شاخ گلم مگر، که سراپا در آتشم؟

تا کرده‌اند نسبت آتش به خوی دوست
هرجا که آتشی‌ست، من آنجا در آتشم

ترسم غم تو جای کند گرم در دلی
ورنه چرا ز گرمی دلها در آتشم؟

رخسار یوسف از عرق حسن درگرفت
یعنی ز رشک عشق زلیخا در آتشم

خواهم ز طبع شعله کنم جذب سوختن
چون دود، ازان همیشه بود جا در آتشم

چشم ترم چو شیشه ز بس خون گرم ریخت
از موج خون چو ساغر صهبا در آتشم

دورم کند ز خویشتن از ننگ، چون سپند
هرچند افکنند به عمدا در آتشم

بر طور دل، تجلی غیرت فکنده نور
از سوز رشک خواهش موسی در آتشم

روی تو در برابر و دل خون ز بیم هجر
موج زلال خضرم و گویا در آتشم

هردم ز جای خویشتن از اضطراب دل
قدسی چنان جهم، که مگر پا در آتشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.