۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۷

گر شرم وصالت نبود قفل زبانم
گویم که فراق تو چها کرد به جانم

هنگام شکایت ز تو، از بس که گزیدم
چون بار صنوبر شده صد پاره زبانم

لرزد چو جرس بر سر هر ناله مرا دل
گویا که به غمهای تو پیوسته فغانم

گر بر ورق دل نهم انگشت، ز گرمی
چون خامه مو دود برآید ز بنانم

امروز نیم رانده ز بزم تو چو قدسی
عمری‌ست که از دور به حسرت نگرانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.