۲۴۴ بار خوانده شده
گیرم ز دل به بادیه غم، سراغ خویش
باشد چو آفتاب، دلیلم چراغ خویش
بلبل شود ملول، چو گل بو کند کسی
در باغ ازان چه غنچه بگیرم دماغ خویش
در باغ، ما و لاله ز یک خاک رستهایم
هرگز نیفکنیم سیاهی ز داغ خویش
از داغ دل، ز شکوه ببندد دهان خود
گر لاله را بریم به گلگشت باغ خویش
بوی میام ز خویش برد، می چه حاجت است
چون لاله بشکنم به نسیمی ایاغ خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
باشد چو آفتاب، دلیلم چراغ خویش
بلبل شود ملول، چو گل بو کند کسی
در باغ ازان چه غنچه بگیرم دماغ خویش
در باغ، ما و لاله ز یک خاک رستهایم
هرگز نیفکنیم سیاهی ز داغ خویش
از داغ دل، ز شکوه ببندد دهان خود
گر لاله را بریم به گلگشت باغ خویش
بوی میام ز خویش برد، می چه حاجت است
چون لاله بشکنم به نسیمی ایاغ خویش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.