۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۰

عشقم آتش زد به دل، در دیده مسکن کردمش
آستین زد بر چراغم، خانه روشن کردمش

این زمان عطر ریاحین برنمی‌تابد به باغ
دل که ترتیب دماغ از درد گلخن کردمش

عاجزم در دست دل، کاین شعله عالم‌فروز
سوحت تا نقش قدم، هرجا که مامن کردمش

زخم دل چون غنچه پنهان داشتم، خاکم به سر
کز دل آوردم، چو گل آرایش تن کردمش

سوی باغم گو مخوان کس، کز سرشک لاله‌گون
یک نفس هرجا نشستم، رشک گلشن کردمش

رسم طاعت، عشق بت از یاد قدسی برده بود
بردم از مسجد سوی دیر و برهمن کردمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.