۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۳

ای دست تو به کینه ز دوران درازتر
چشمت ز حادثات جهان فتنه‌سازتر

چندان که آن صنم گره از زلف باز کرد
در وصف خویش کرد زبانم درازتر

شاید که دود از دل گردون برآورد
کو ناله‌ای ز ناله من جهان‌گدازتر

ناز تو می‌کشد به نیازم، وگرنه نیست
آزاده‌ای ز من به جهان بی‌نیازتر

شام فراق اگرچه مرا دیده باز بود
صبح وصال بودم ازان دیده بازتر

چون عشق، خواند گرچه مرا خانه زاد، حسن
پرورده است لیک ز خویشم بنازتر

قدسی به گرد مرکز انصاف گشته‌ام
از خال او ندیده دلم، دلنوازتر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.