۲۷۸ بار خوانده شده
می را چو آب، لعل تو بر خود حلال کرد
گویا که خون بیگنهانش خیال کرد
حالی نداشتم که توان گفت، بی شراب
ساقی به یک پیالهام از اهل حال کرد
بلبل دم از خصومت طوطی زند، مگر
آیینه را ز عکس رخت گل خیال کرد؟
در بالشیم روز به روز از هوای تو
آخر هوای سرو تو ما را نهال کرد
مجنون چرا هوایی صحرا بود، مگر
لیلی بر او کرشمه به چشم غزال کرد؟
بر صفحه زمانه، سخن را ز بیکسی
هر سر بریده همچو قلم پایمال کرد
قدسی کسی که دوستی از خلق چشم داشت
اوقات خویش صرف خیال محال کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گویا که خون بیگنهانش خیال کرد
حالی نداشتم که توان گفت، بی شراب
ساقی به یک پیالهام از اهل حال کرد
بلبل دم از خصومت طوطی زند، مگر
آیینه را ز عکس رخت گل خیال کرد؟
در بالشیم روز به روز از هوای تو
آخر هوای سرو تو ما را نهال کرد
مجنون چرا هوایی صحرا بود، مگر
لیلی بر او کرشمه به چشم غزال کرد؟
بر صفحه زمانه، سخن را ز بیکسی
هر سر بریده همچو قلم پایمال کرد
قدسی کسی که دوستی از خلق چشم داشت
اوقات خویش صرف خیال محال کرد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.