۳۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۶

بر سر پیمانه غم هرگز این صحبت نبود
بود غم هم پیش ازین، اما به این لذت نبود

گرچه دامانش گرفتم، شکوه‌ام ناگفته ماند
آفتاب طالعم را فرصت رجعت نبود

سنگ چون ریگ روان می‌آید از دنبال او
عاشق دیوانه هرجا بود، بی دهشت نبود

آنقدر شغل گریبان پاره‌کردن داشتم
کز پی بر سر زدن، شب دست را فرصت نبود

کوهکن بر سنگ خارا نقش شیرین می‌کشید
عشق بود آن روز اما اینقدر غیرت نبود

دور مجلس بارها گشتم چو ساغر دیده باز
هیچ‌کس جز شیشه می قابل صحبت نبود

راست گر پرسی، شفا هم هست محتاج شفا
امتحان کردم، چه بیماری که در صحّت نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.