۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

چه باشد جان که عاشق در ره جانان برافشاند
ز جان بهتر نثاری بایدش تا آن برافشاند

شود جیب و کنار عالم از یاقوت اشکم پر
چو چشم خون‌فشانم دامن مژگان برافشاند

به گردن طوق عشق از زلف ترسازاده‌ای دارم
که گر صد ساله زاهد بیندش ایمان برافشاند

نخواهد بعد مردن هم غبارم دامنش گیرد
به ناز از تربتم چون بگذرد دامان برافشاند

چنین کان غمزه فتان سر خون‌ریختن دارد
سزد گر صد مسیح و خضرمشرب جان برافشاند

کهن ریش دلم دارد غباری تازه شستی کو
که بر رخسار زخمم آبی از پیکان برافشاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.