۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۳

از چشمه‌سار چشمم از بس که نم برآید
ترسم که رفته رفته طوفان غم برآید

از اتحاد چشمم با پای، در ره عشق
مالم چو دیده بر خاک، نقش قدم برآید

گر دست شام هجران گیرد گلوی شب را
مشکل که تا قیامت، از صبح، دم برآید

در موج‌خیز دریا هر لحظه نیست طوفان
کز رشک آب چشمم دریا به هم برآید

از بار محنت دل فرسود جسم قدسی
یک مشت استخوان چند با کوه غم برآید؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.