۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

هر لحظه نظر بر دگری دوخته دارد
این دیده چه با جان من سوخته دارد؟

زان شیفته داغ بتانم که چو لاله
اجزای مرا داغ به هم دوخته دارد

با این نگه خیره سر راه چه گیرم
آن را که خیال نگه، افروخته دارد

قدر جگر سوخته‌ام را نشناسد
جز لاله که او هم جگر سوخته دارد

داغم ز یک اندیشی آن کس که درین باغ
چون لاله همین داغ دل اندوخته دارد

قدسی نه همین فکر تو خام است گه نظم
این سلسله بسیار نوآموخته دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.