۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵

لب عاشق به حرف شکوه بیداد نگشاید
زبان بیدلان چون غنچه از هر باد نگشاید

چنین کز شش جهت راه امیدم بسته شد ترسم
که بر من آسمان هم ناوک بیداد نگشاید

دل آسوده را محبت کی به جوش آرد
فسون، بند از زبان سوسن آزاد نگشاید

ز بیدردی نبستم لب از افغان شام هجرانش
دم آخر، گره چون بر زبان افتاد، نگشاید

ز قید عشقبازی لذتی دیدم که می‌خواهم
پس از بسمل‌شدن هم بند من صیاد نگشاید

ره غم می‌روی قدسی، ز دلتنگی چه سود افغان
جرس را عقده دل هرگز از فریاد نگشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.