۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

رسید یار و ز من بر سر عتاب گذشت
چه گویمت که چه بر دل ز اضطراب گذشت

نبرد غنچه بختم سوی شکفتن راه
گل امیدم ازین باغ در نقاب گذشت

کجاست عشق که در دیده‌ام نمک پاشد
که روزگار به آسودگی و خواب گذشت

به بزم شوق گر این نشاه می‌دهد می عشق
هزار حیف ز عمری که بی‌شراب گذشت

نگه ز رشک به رویش نبرد ره قدسی
چو روزگار تو محروم از آفتاب گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.