۵۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶

فسون ناله‌ام شب بسته خواب پاسبانش را
که با هر سر نباشد آشنایی آسمانش را

ز چاک سینه‌ام دل می‌کند نظاره زلفش
چو مرغی کز قفس بیند به حسرت آشیانش را

نوازد ظاهر و در دل خیال کشتنم دارد
به حال خویشتن پی برده‌ام لطف نهانش را

اسیر عشق را فرض است عزت بعد مردن هم
میندازید بر خاک مذلت استخوانش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.