۳۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

کو سرانجامی که شب روشن کنم کاشانه را
آورم شمع و بدست آرم دل پروانه را

بی لبت در پای گلبن بس که خالی مانده‌است
می‌کند بلبل خیال آشیان پیمانه را

کلبه ما بی‌سرانجامان چراغی گو مدار
ما نرنجانیم از خود خاطر پروانه را

گر ز چشمم بوی خون آید گناه دیده نیست
بر سر لخت جگر باشد بنا این خانه را

خامه تکلیف از بیگانه برنگرفته عشق
شانه محراب است در زلفت دل دیوانه را

درد دل قدسی مگو با مردمان چشم خویش
محرم این راز نتوان کرد هر بیگانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.