۳۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱ - حضور درد

زسر تا پا ی من گر همه اندوه و غم باشد
هنوز از اینچنین دردی که دارم از تو کم باشد

چگونه سر بسائی بر فلک کز غایت عزّت
به هر جا پا نهی سرها ترا زیر قدم باشد

غنیمت دان حضور درد و غم ای دل که دوران را
وفائی نیست چندانی و صحبت مغتنم باشد

خوش است از خوبرویان گه جفا گاهی وفا لیکن
زمن مهر و وفا از تو همه جور و الم باشد

دم آب از سفال سگ بکوی یار نوشیدن
مرا خوش تر بود زان باده کان در جام جم باشد

خلاصی گر زهستی بایدت عاشق شو ای محیی
که اوّل گام در عشق پری رویان عدم باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰ - چون برقع بر اندازد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲ - شرح جور یار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.