۳۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵

ای دیده روزگار ز دیوان جود تو
هر روزه وجه راتب روزی وحش و طیر

نا رفته بر زبان تو قولی برون ز حق
ناآمده ز دست تو فعلی برون ز خیر

دی اسبکی که حامل اوراد خادمست
گفت ای تو در تعهد من همچو من به سیر

گر تو ز حرص محمدت خواجه بی غذا
بنشستی این طمع نتوان داشتن ز غیر

صوفی برای لقمه کند قصد خانگاه
رهبان برای زله نماید بساط دیر

زان گفت و گوی بر دل و جانم مصیبتی ست
هایل تر از مصیبت صد طلحه و زبیر

هارون درگه توام آخر روا مدار
اسب مرا بر آخور غم چون خر عُزَیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.