۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴

خدایگانا آنی که طاق ایوانت
ز راه قدر و محل باستاره باشد جفت

نماند خصم تو را هیچ مهره در گردون
که دست قهر تو آن را به نوک نیزه نسفت

ز حال و قصّه من بنده آگهی دانم
که پیش رای تو پیداست رازهای نهفت

ز روزگار به روزی نشسته ام نه چنانک
دگر دو شب به یکی جایگه توانم خفت

زمین ز خون قزل ارسلان هنوز گلست
مرا ز حادثه صد گل به تازگی بشکفت

بدین که بر سر من رفت هر کجا باشم
چه شکرها که من از روزگار خواهم گفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.