۲۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

زهی چو عقل علم گشته در نکو کاری
مسلم است تو را نوبت جهانداری

کلاه گوشه حکم تو از طریق نفاذ
ربوده از سر گردون کلاه جباری

درآمده ز ازل زیر سقف همت تو
چهار عنصر عالم به چار دیواری

فتاده جرم زمین با همه ثبات قدم
به جنب حلم تو در تهمت سبکساری

کمینه قاعده تیغ تو جهانگیری
کهینه خاصیت دست تو گهر باری

تویی که تا ابد از رنگ و بوی دولت تو
چمن به رنگرزی شد صبا به عطاری

ز دست ساقی لطف تو یک پیاله بود
که نرگس افکند ازدست،جام هشیاری

ز صوت بلبل حکم تو یک نوا باشد
که گل به پای درآرد لباس زنگاری

فرو گرفت جهان را چنان مهابت تو
که هست دم زدن دشمنت به دشواری

زمانه را که زغفلت به خواب در شده بود
کشید حزم تو در دیده کُحل بیداری

جهان کلاه ز شادی برافکند گر تو
به هفت قبه افلاک سر فرود آری

تویی که حجت تیغ تو قاطع است بر آن
که تو به مملکت بحر و بر سزاواری

درین،مجال سخن نیست چرخ را هر چند
که عذر لنگ برون می برد به رهواری

جهانیان به تو امروز چشم آن دارند
که زیر دامن انصافشان نگهداری

اگر ستاره خلافی کند تو دفع کنی
وگر زمانه جفایی کند تو نگذاری

کسی که در حرم عدل و رحمت تو گریخت
دگر به دست سپهر حَرونش نسپاری

چو پادشاه جهانی چه باشد ار نظری
ز روی لطف بر احوال بنده بگماری؟

به روزگار تو با این همه عزیزی فضل
روا بود چو منی در مذلت و خواری؟!

درون پرده فکرت مرا عروسانند
که زُهرَه شان به تفاخر کند پرستاری

بکش مؤونت احوال من به استقلال
که زشت باشد اگر خواهی از فلک یاری

بضاعت سخن من از آن نفیس ترست
که جز تو را رسد اندر جهان خریداری

همیشه تا که جهان را عمارتی نبود
مگر به شرط نکوکاری و کم آزاری

بنای عمر تو معمور باد تا به ابد
که تو بنای جهان را به عدل معماری

تو را ذخیره فتحی که چون لطایف غیب
ورای عقد تصرف بود ز بسیاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.