۵۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

شانه بر زلف پریشان زده ای به به به
دست بر منظرۀ جان زده ای به به به

آفتاب از چه طرف سر زده ای امروز که سر
به من بی سر و سامان زده ای به به به

صف دل ها همه بر هم زده ای ماشاءاله
تا به هم آن صف مژگان زده ای به به به

صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک
تا سر از چاک گریبان زده ای به به به

من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی
باده در خلوت رندان زده ای به به به

تو بدین چشم گر عابد به فریبی چه عجب
گول صد مرتبه شیطان زده ای به به به

تن یک لائی من بازوی تو سیلی عشق
تو مگر رستم دستان زده ای به به به

بود پیدا ز تک و پوی رقیب این که تواش
همچو سگ سنگ به دندان زده ای به به به

عارف این گونه سخن از دگران ممکن نیست
دست بالاتر از امکان زده ای به به به
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.