۹۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...

عارف قزوینی گریه را به مستی را در شکایت از زمامداری ناصرالملک که در آن زمان نایب‌السلطنه احمدشاه بود (سال ۱۳۲۸ ه.ق)، تصنیف کرده است.
گریه را به مستی بهانه کردم

شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم برگرفتم

جوی خون به دامان روانه کردم
از چه روی، چون ارغنون ننالم

از جفایت ای چرخ دون ننالم
چون نگیرم از درد چون ننالم

دزد را چو محرم به خانه کردم
دلا خموشی چرا؟

چو خم نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز (پرده راز، پرده راز)
تو پرده پوشی چرا؟

**********
همچو چشم مستت جهان خراب است

از چه روی، روی تو در حجاب است
رخ مپوش کاین دور انتخاب است

من تو را به خوبی نشانه کردم
راز دل همان به، نهفته ماند

گفتنش چو نتوان، نگفته ماند
فتنه به که یک چند، خفته ماند

گنج بر در دل خزانه کردم
باغبان چه گویم به من چه ها کرد

کینه ها دیرینه برملا کرد
دست من ز دامان گل رها کرد
تا به شاخ گل آشیانه کردم

دلا...
شد چو «ناصر الملک» مملکت دار

خانه ماند و اغیار، لیس فی الدار
زین سپس حریفان خدا نگهدار

من دگر به میخانه، خانه کردم
بهتر است مستی ز خودپرستی

نیستی به است عارفا ز هستی
فارغم ز هستی قسم به مستی
تکیه تا بر این آستان کردم

دلا...
شام ما چو از پی سحر ندارد
نالیۀ دروغی اثر ندارد
نالیۀ دروغی اثر ندارد
گریه تا سحر عاشقانه کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴ - از کفم رها
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.