۱۸۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴ - نکنم اگر چاره

نکنم اگر چاره دل هر جائی را
نتوانم و تن ندهم رسوائی را

نرود مرا از سر سودایت بیرون
اگرش بکوبی تو سر سودائی را

همه شب من اختر شمرم، کی گردد صبح
مه من چه دانی، تو غم تنهائی را

چه خوش است اگر دیده رخ دلبر بیند
نبود جز این فایده ای بینائی را

چه قیامت است این که تو در قامت داری
بنگر به دنبالت عجب غوغائی را

به چمن بکن جلوه که تا سرو آموزد
ز قد تو ای سرو روان رعنائی را

نه چو وامقی همچون من گیتی دیده است
نه نشان دهد چرخ چو تو عذرائی را

همه جا غم عشق تو رفت و باز آمد
چو ندید خوش تر ز دلم مأوایی را

تو جهان پر از شهد سخن کردی عارف
ز تو طوطی آموخته شکر خائی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳ - نمی‌دانم چه در پیمانه کردی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵ - برای افتخارالسلطنه - دختر ناصرالدین شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.