۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۸ - وله ایضا

صدرا اگر چه تو ز من آزاد و فارغی
داری خبر که بنده ام و بنده زاده ام

افتاده بر گرفتن، از اقسام سروریست
برگیر پس مرا که بدین سان فتاده ام

یکباره در مبند درِ لطف و مردمی
کاخر دهان به مدح تو روزی گشاده ام

بغنود مرغ و ماهی و نغنود چشم من
شبها که من عرایس مدح تو زاده ام

چون صبح اگر چه آتش پایم، فسرده ام
چون سایه آن زمان که سوارم پیاده ام

انکار حرمتم نکنند ارچه بیگناه
خونم همی خورند، مگر جام باده ام

شیر نر از زبونی بز بود پیش من
و اکنون اسیر حیلت روباه ماده ام

فرزین شاه بودم بر عرصة مراد
و امروز از تراجع دولت پیاده ام

از بیم آنکه شادی دشمن فزون شود
بر عجز خویش نام قناعت نهاده ام

از تو جفا به نرخ عنایت همی خرم
وین اصل زیر کیست،نگویی که ساده ام

عزل و عمل چو از تو بود هر دو منصب است
لیکن بیا ببین که کجا ایستاده ام

شش ماه از برای رعیّت به روز و شب
بیگار کرده ام من و مرسوم داده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۷ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۹ - ایضا له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.