۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱ - ایضاً له

ای سروری که زیبد ، کز نعل مرکب تو
در دست و پای دولت، خلخال و پاره باشد

خورشید چرخ پیما ، با آن شکوه و هیبت
در موکب جلالت ، خود یک سواره باشد

در معرضی که خشمت ، آهخت تیغ کینه
زوبین تیر آرش ، یک گوشت خواره باشد

در چشم عقل خصمت ، هم شوکتی ندارد
چون گل بزیر دامنش ، ار صد کناره باشد

پیراهنی که شاید، بالای همّتت را
ماه نوش بود زه ، مهرش قواره باشد

دانی که این دعاگو ، با احتیاج مفرط
ار لجّۀ مطامع ، چون برکناره باشد

از نوک خار سوزن ، هم عاریت نخواهد
چون گل لباس عیشش، گر پاره پاره باشد

با این همه معانی ، کز بام چرخ ازرق
بر دختران طبعم ، اختر نظاره باشد

هر تیر نکته کان جست ، از شست خاطر من
بر هفت عضو اقلیم ، آنرا گذاره باشد

گرفی المثل چوسفره ، از نان کنم شکم پر
از احتشام طبعم ، با گوشواره باشد

مپسند کز تو باشم ، من در جوال عشوه
از تو دگر کسانرا ، زر در غواره باشد

این بارکش دل من ، کز آهنست گویی
تا چند از جنابت ، دروا چو ناره باشد

گر تربیت نیاید ، چون من کسی زجودت
از لطف بنده پرور ، خود کس چکاره باشد

عمری بوعده بودم ، فرجام نا امیدی
تاریخ خاطر من ، باری دوباره باشد

نه هیچ بوی جاهی ، نه هیچ رنگ مالی
محرومیی بدینسان ، بس آشکاره باشد

زین لفظهای شیرین ، وین نکته های موزون
کز وی چو موم گردد ، گر سنگ خاره باشد

بسیار عرضه کردم ، یک جو نگردد سودم
کس را درین چه تاوان؟ این از ستاره باشد

ترک صداع کردم ، خاموش گشتم آری
حرمان چو غالب آمد ، آنرا چه چاره باشد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲ - ایضا له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.