۲۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸ - ایضا له

شنیدم که مخدوم اهل هنر
به سمع رضا شعر من گوش کرد

به ذوقی تمام آن شراب گران
که من داده بودم سبک نوش کرد

چو سرمست شد فکر تش زان شراب
که جان را به یک جرعه بیهوش کرد

بشد با عروسان افکار من
دو دست قبول اندر آغوش کرد

ولیکن چو کابینشان خواست کرد
به اقبال من خود فراموش کرد

ز بخشش همی راند کلکش سخن
ندانم مر او را که خاموش کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷ - ایضا له
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹ - ایضاً له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.