۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱ - ایضا له

به نرد باختن اندر بلا و درد سرست
ازو حذر کن و بگریز گر ترا بصرست

صلاح خویش نگهدار و نا فلاح مجوی
که در صلاح و فلاح تو نرد کینه ورست

به جاه ازو خللست و به فضل ازو نقصان
ازو به مال زیانست وزو به تن خطرست

گهی بکوبی زانو و گه بکوبی بر
درست گویی دست تو درّة عمرست

گهی بخایی لبها ز بس دریغ و فسوس
چنانکه گویی در زیر زخم نیشتر ست

هر آن حریف که با تو بباخت دشمن شد
وگر چه او ز همه دوستانت دوست تر ست

گهی بنالی و گویی اگر چنین زدمی
ببردمی و کنون شد که زخم من دگرست

گهی بگیری و گویی مگر براید نقش
گهی بدزدی و گویی حریف کور و کرست

چو بنگری همه بازیت دزدی آمد و مکر
چو بنگری همه گفت تو گوییا مگرست

بعشرت اندر کسبست و ، کسب در عشرت
نکو نباشد اگر حاصلش همه گهرست

عجبّر آنکه همی نرد را هنر دانی
وگرچه درّ سخن به ز نرد در نظرست

اسیر و عاجز چوبی و استخوان گشتن
به چشم آن که مرا و را خرد نه بس هنرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰ - بمدح الملک شمس الدّین ایتغمش
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.