۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

آخر چه شد که راه جفا برگرفته یی
بی هیچ جرم سایه ز ما برگرفته یی؟

خود در طریق جور محابا نمی کنی
یکبارگی حجاب حیا برگرفته یی

مردی شمرده یی که دلم را شکسته یی
بستر عرق که کوه ز جا برگرفته یی

ما خود بدست غم بدو انگشت کشته ایم
تو هر زه تیغ غمزه چرا برگرفته یی؟

افکندیم بخاک ره آخر چرا؟ چه بود؟
نه خود ز خاک راه مرا برگرفته یی

ما دیده از خطای تو بر هم نهاده ایم
پس تو صواب ما بخطا برگرفته یی

ما دفع روزگار بنام تو می کنیم
تو خود دو مرده تیغ جفا برگرفته یی

بردست خویش بوسه ده اکنون که کشتیم
کالحق سری بزرگ ز پا برگرفته یی

گویی که من ترا ام و خونم همی خوردی
ای ساده دل مرا ز کجا برگرفته یی؟

بر خود نوشته یی بهمه عیبها مرا
وانگه بخطّ خویش گوا برگرفته یی

با خاک ره برابرم از بهر آنکه تو
هستیّ و نیستیم برابر گرفته یی

باری بدانمی که چو بفکنده یی مرا
از روی اختیار کرا برگرفته یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.