۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷

زهی از روی تو گل شرمساری
بنفشه از سر زلف تو تاری

کشیده خطبت از عنبر هلالی
گرفته لعلت از باده عیاری

ز لشکرگاه خوبی بر نیامد
بدل بردن چو تو چابک سواری

بنا میزد!رخی داری و قدّی
چو بر سروی شکفته لاله زاری

سر زلفت چو عقد حسن گیرد
نیاید آفتاب اندر شماری

رخ و خطّت بچشم من چنانست
که بر گلبرگ از عنبر غباری

ز قدّ تو بمانده پای در گل
کجا سروی بود در جویباری

ز شرم روی تو هر روز خورشید
برآید سرخ همچون شرمساری

ز بهر بندگیّت ماه هر ماه
شود در گوس گردون گوشواری

چو تیغ و غمزة تو یار کردند
نماند زندگانی را قراری

همه لطفی سراسر، چشم بد دور
نباشد از تو خرّم تر نگاری

مرا در دولت وصل تو می رفت
باقبال تو خوش روزگاری

دل من شاد بود آخر که هر روز
بخدمت می رسیدم یک دوباری

فلک چون زلف تر بر من بشورید
چو رخسارت برونق کار و باری

مرا از خدمتت بگسست ایّام
همین صنعت کند ایّام آری

جهان را در جهان کام دل اینست
که می گردد جدا یاری ز یاری

پی هر تندیی آرد نشیبی
پی هر مستیی آرد خماری

بقصد جان من برخاست اکنون
سپاه حادثات از هر گناری

کنون تا تو بشادی باز گردی
من و درد دلی و انتظاری

چو ابروی تو پیوسته بلایی
چو زلفین تو در هم بسته کاری

نه جز وصل تو مارا هیچ درمان
نه جز یاد تو ما را غمگساری

خبر پرسان و آب از دیده ریزان
نشسته بر سر هر رهگذاری

منم کز مهربانی بر نتابم
بسمّ اسب تو اسیب خاری

بنامه گه گهی یاد آور از من
که نه ننگی ازین خیزد نه عاری

مکن یکبارگی ما را فراموش
که چون من بد نباشد دوستاری

اگر من زنده مانم خیره، ورنی
بود این گفته از من یادگاری

سلامت همرهت بادا همه راه
سعادت یار تو در هر دیاری

ز هر گامی که اسبت برگرفته
گشاده چشمه یی در مرغزاری

مرادت حاصل و باز آمدن زود
مبارک آمده هر اختیاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.