۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸

مرا دلیست هوس خانۀ غم آبادی
که گر بدور فتادی مرا به افتادی

طرب نکوهی، انده کشی، غم اندوزی
ز کار عیش پشیمان، بدرد دل شادی

درو بهر سر مویی نهفته درد دلی
درو بهر سر انگشت، خار بیداری

بسان شعلۀ انگشت هر نفس که زنم
برو چنان که بر آتش براوفتد بادی

تنم ز خون جگر گشته بود مالامال
اگر نه نایژةۀ خون ز دیده بگشادی

بدام خوبان صد ره فتاد و بیرون جست
ولی فتاد ازین ره بدست استادی

بدین صفت که منم یار ار بدانستی
به پرسش ار نشدی رنجه، کس فرستادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.