۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲

سحرگهان که ز بهر صبوح برخیزم
هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزم

چو خطّ دوست زنم دست در گل و سوسن
چو زلف یار به سرو سهی در آویزم

بدان امید که با یار خلوتی سازم
ز باده مست شوم تا ز خویش بگریزم

چو زلف یار به پایش درافتم از سر ذوق
شکسته بسته و آنگه درست برخیزم

میست آن لب چون لعل و من ز آتش عشق
همه تن آب شوم تا به می بر آمیزم

ستارگان را دندان به کام در شکنم
به گاه عربده گر با سپهر بستیزم

چو می به دست بود از جهان نیندیشم
چو یار یار بود از فلک نپرهیزم

جهان خراب شود گر من اندرین مجلس
ز نیم خورده ی خود جرعه بر جهان ریزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.