۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲

چو درد دلست این که من درفتادم؟
که در دام عشق تو دلبر فتادم

چه بد کرده بودم که ناگاه ازین سان
بدست تو شوخ ستمگر فتادم

به میدان عشق تو در ، اسب سودا
همی تاختم تیز و در سر فتادم

بدین گونه هرگز نیفتادم ار چه
درین شیوه صد بار دیگر فتادم

مرا با چنین صبر و دل عشق بازی
نبود اختیاری ، ولی در فتادم

ز غرقاب این غم رهایی نیابم
که در موج دیده چو لنگر فتادم

خیال لب و زلف و رویش بدیدم
بسر در گل و مشک و شکر فتادم

بلغزید دستم از آن زلف مشکین
بدان چاه سیمینش اندر فتادم

در آن چاه جانم خوش افتاد لیکن
ز بدبختی خویش بر در فتادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.