۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰

هر که به روی لعل شیرین تو فرمان می دهد
جان شیرین از بن سّی و دو دندان می دهد

چشم بدمستت به زخم تیغ حاصل می کند
هر قراری کان سر زلف پریشان می دهد

شحنه ی بازار عشقت بی محابا هر زمان
گوشمال عالمی بر دت هجران می دهد

گفت عشقت خون تومن هم بریزم عاقبت
راستی را وعده های خوش فراوان می دهد

خندۀ پنهان تو در زیر لب هر ساعتی
عاشقان را ریش خندی بس به سامان می دهد

گه دهانم ناله را در موه می بندد عنان
گاه چشمم اشک را سر در بیابان می دهد

چشم تو کر گه گهی از اشک مژگان تر کند
آن نه ار زحمت بود، خود آب پیکان می دهد

گفتمش بوسی به جانی می فروشد لعل تو
تا نپنداری که لعلت بوسه ارزان می دهد

گفت زوری نیست بر ک بوسۀ من طرح نیست
هر که را دل می دهد می آید و جان می دهد

جان همی دادم به آسانی، فراقت گفت هی
این توقّف بین که پنداری که تاوان می دهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.